چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم ...

هر روز بیشتر می فهمم ، بیشتر می ترسم ، بیشتر دلتنگ می شوم، هر روز می فهمم خیلی از اعتقادهایی که زمان کودکی داشته ام اشتباه بوده اند ، می خوانم ، می شنوم ، خیلی چیزها را تحریف کرده اند ... خیلی چیزها از بیخ و بن دروغ بوده اند ، غمگین میشوم ... باورهایی که با آنها بزرگ شده بودم ، همه شان گول زنک بوده اند.... هر روز نوستالژی های کودکی آوار میشود سرم ، و بعد بیشتر دلتنگ میشوم برای آن دختر بچه بی خیال خوش باور ، توی تمام خیابانهای شهر ، توی تمام کتابهایی که می خوانم ، توی تمام فکرهایم هست ... همه جا هست ، میتوانی بفهمی چه می گویم ؟؟ این دلتنگی مزمن ، همیشه همه جا هست، هی فکر میکنم ، توی این بی نهایت ثانیه های دلتنگی چکار کنم ؟ اما باز هم ترانه های دلتنگ کننده تر گوش می دهم ، کتابهای دلتنگ کننده تر می خوانم ، جاهای دلتنگ کننده تر می روم ، حرفهای دلتنگ کننده تر میزنم . و به خودم می گویم : بله ، رسم روزگار چنین است ... گاهی بین همه این دلتنگی ها یک موقع هایی شادم ، بی دلیل ... میخندم ، بی دلیل ...

و بعد همیشه من می مانم و این همه خاطره ، این همه آدم زیر خاک ، این همه خیابان ، این همه عکس ، که با خودشان یک دنیا دلتنگی می آورند و باز هم گوشه ای ، جایی ، آدمی ، قاب عکسی هست که یک خاطره را توی ذهن من زمزمه کند . همیشه یک خاطره لعنتی آن دورها هست ، که آدم را تا حد مرگ دلتنگ کند ...



[ شنبه 6 خرداد 1391برچسب:,

] [ 14:39 ] [ perancess&MohammadReza ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه